هستی بدیهیترین، مفهوم است و روشنترین چیزی است که ما میتوانیم آن را درک کنیم. هستی مبهمترین، مشکلترین و حتی تعریفناپذیرترین واژه است. یعنی تعریفش ممتنع است و ما نمیتوانیم آن را به عنوان موضوع خاصی تعریف کنیم. ما در جهان هستی چیزی روشنتر از هستی نداریم، در واقع غیر هستی چیزی وجود ندارد تا بخواهد روشن باشد. به همین دلیل تعریف هستی و همچنین تعریف وجود را به صورت منطقی نمیتوان گفت. اما این دو مبحث همان اندازه که قابل تعریف و منطقی نیست به همان اندازه روشن و واضح است.
در این مقاله همراه ما باشید که سعی داریم شما را در مباحث هستی و وجود تا حد امکان راهنمایی کنیم و توضیح دهیم این دو مبحث چه تفاوتی باهم دارند.
هستی چیست؟
هستی، تعریف جنس و فصل و تعریف به اجلی ندارد. به عبارت دیگر: هستی به غیر از خود تعریفی ندارد و به خود تعریف میشود. ما آدمها از هستی خود آگاهیم. به همین دلیل دکارت در اینباره میگوید: « میاندیشم؛ پس هستم»، اما نیازی به آگاهی از هستی موجودات دیگر نداریم. نمیدانیم هستی برای درخت چه مفهومی دارد، پس ندانستن دربارۀ هستی و هستنده ( درخت) دو چیز متفاوت است؛ از سوی دیگر، هستندهها نیز ناهمگوناند. به طور مثال: میدانیم که برای انسان پرسش هستی مطرح است ولی برای حیوان نه! یک ماهی از هست و نیستش نمیپرسد. هستی مبدا نخستین برای هر تعریف و شرحی است و شناخت هر شیئی به شناسایی هستی است. از این جهت هیچ شرح و تعریفی برای هستی نمیتوان یافت، بلکه معنای هستی بدون واسطۀ هیچ شرح و تعریفی در ذهن تحقق مییابد.
هستی:
به معنای حالت یا کیفیت بودن است.
در فلسفههای مختلف، هستی به بررسی واقعیات و ویژگیهای آنها میپردازد.
به طور کلی، هستی به معنای وجود داشتن و قابلیت موجودیت اشاره دارد
قواعد تعریف هستی چیست؟
به نظر ما خود هستی، قاعده است. وقتی خود هستی قاعده باشد یعنی قواعد دیگر از آن متفرع میشوند. یکی از قواعد هستی این است که ادراک انسان تا چه اندازه مطابق با هستی است. ادراک ما از هستی ناشی میشود چون اگر هستی نبود، ادراک نیز نبود. بدون نظم، نمیتوان هستی را تصور کرد، مثل بیمعنایی است. در مرحلۀ دوم این مساله مطرح میشود که بیمعنایی به چه معنا است؟ به طور مثال: بیمعنایی را میتوان فهمید یا نمیتوان فهمید! اگر میفهمیم که این جمله بیمعنی است، پس فهمیدن ما که این جمله بیمعنی است، خودش یک معنی است.
مفهوم وجود
خدا، وجود است. خدا یعنی وجود و مخلوقات یعنی ماهیات وجود! ماهیت انسان وقتی به درک اشیا اطراف خود نائل میگردد، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک میکند. به طور مثال: انسان از درک درخت، ستاره، آب و امثال اینها میفهمد که آب و ستاره و غیره ازهمدیگرند ولی همگی در وجود داشتن اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمق درمییابد که نسبت وجود به همۀ امور به یک نحو است، لذا گفته میشود: درخت وجود دارد، آب وجود دارد، عقل وجود دارد. در تمام این قضایا وجود به یک نحو بر موضوع قضیه حمل شده است، لذا صحیح است که برای همه موارد یاد شده یک وجود نسبت داده شده و گفته شود:« درخت و آب و ستاره و … وجود دارند». وجود دارای مرتبه است؛ و هر مرتبه به خودی خود، فاقد حد و قید است. اما اگر این مرتبه از وجود، با مرتبۀ مافوق خود مقایسه شود، آنگاه محدود خواهد بود. اگر وجود را به آب تشبیه کنیم، موجودات عالم مثل موج؛ قطره؛ دریا، آبشار؛ حباب؛ ابر و … هستند. موج و قطره و دریا و غیره آب نیستند بلکه قالبهایی هستند که آب در آن قالبها دیده میشوند. موج، قطره، حباب، و …غیرهم بوده و عین هم نیستند؛ یعنی موج ، قطره نیست؛ یخ برف نیست و …! ولی حقیقت ذات همۀ آنها آب است؛ در واقع آب است که به صورتهای گوناگون ظهور کرده است.
وجود:
به معنای واقعیت عینی و ملموس چیزی است.
وجود به آنچه که واقعاً در جهان وجود دارد، اشاره میکند.
در فلسفه، وجود میتواند به مقولههای مختلفی از جمله موجودات، اشیاء و حتی مفاهیم اشاره داشته باشد.
وجود در فلسفه
در میان انبوه واژهها در فلسفه که فراروی اندیشمندان قرار دارد پارهای از آنها نقش پایه و اساس نسبت به سایر واژهها دارند و از چنان درجه اهمیتی برخودارند که اگر به دقت و اندیشمندی تبیین نگردند، شناخت درست و دقیق بسیاری از مسائل فلسفی را دشوار و غیرممکن میسازد. در این میان واژه « وجود» جزو بنیادیترین اصطلاحات فلسفی به شمار میآید. حکیمان بر این باورند که بدون شناخت درست از وجود هیچ معرفت پایدار و درستی برای انسان حاصل نمیگردد.
حقیقت وجود چیست؟
معروفترین و استوارترین سخن که دربارۀ حقیقت وجود گفته شده، رای حکمای پهلوی است که پیروان مکتب اشراق نیز آن را با حسن قبول تلقی کردهاند. حکمای نامبرده برای وجود یک حقیقت بیشتر قائل نیستند و تفاوتی را که در افراد این حقیقت میشود منافی با وحدت آن نمیدانند و گفتهاند: اصولا اختلافی که میان دو شیء است مانند اختلافی که در انواع یک جنس دیده میشود، یا به هیچ وجه اختلافی در ذات نیست بلکه تفاوت تنها به عوارض خارج از ماهیت پدیدار میگردد. اما جدا از موضوعات بیان شده، یک نوع تفاوت دیگر قابل تصور است که سایر حکما نخواسته یا نتوانستند به امکان فرض آن اعتراف کنند، و آن تفاوت از جهت نقص و کمال است. به طوری که فرد ناقص و کامل در عین تفاوت، هر دو از یک حقیقتاند.
مغایرت وجود و هستی
فارابی فیلسوف بزرگ مسلمانان، به نسبت میان وجود و هستی توجه ویژهای کرده است و در تمایز و تفاوت میان این دو مفهموم نکاتی را مطرح کرده است. ابن سینا راه فارابی را ادامه داد و بیان کرد که وقتی میگوییم هستی و چیستی دو مفهوم از یک چیزند، به این معنا نیست که آنها دو جزء از یک موجودند که با هم ترکیب یا جمع شده باشند. مانند اکسیژن و هیدروژن که دو جزء تشکیل دهنده آب هستند یا حتی مثل کاغذ و رنگ کاغذ هم نیستند که بگوییم کاغذ، سفید است یا رنگ دیگری است. در واقع تفاوت وجود و هستی در ذهن است نه در عالم خارج! به طور مثال: وقتی میگوییم انسان موجود است، تفاوت انسان که ماهیت است و، وجود که فقط در ذهن و از جهت مفهوم است و در عالم خارج تفاوتی بین وجود و هستی نیست، یعنی در عالم خارج وقتی به انسان اشاره میکنیم دو امر جداگانه به نام وجود و انسان نداریم، به عبارت دیگر انسان و وجود انسان دو مفهوم مختلف و متفاوت در ذهن هستند نه دو وجود جداگانه در عالم خارج.
جمع بندی
به طور خلاصه، “هستی” بیشتر به جنبههای کیفی و نظری اشاره دارد، در حالی که “وجود” به جنبههای عینی و واقعی متمرکز است. این دو مفهوم در تحلیلهای فلسفی و متافیزیکی اهمیت ویژهای دارند و بررسی آنها میتواند به درک عمیقتری از ماهیت واقعیت کمک کند